در جست و جوی سر ّ حافظ
>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

در جست و جوی سر ّ حافظ

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 15:31 - جمعه 24 شهريور 1391

در جست و جوی سر ّ حافظ

سرّ سودای تو در سینه بماندی پنهان اشک تردامن اگر ، فاش نکردی رازم

حافظ در میان شاعران جهان تنها شاعری است که "لسان الغیب" لقب یافته و کتابش "فال نامه" شده است. در واقع نیز در این جُنگ ِ ابیات شیوا و پرمضمون، که خود حافظ آن ها را "بیت الغزل معرفت" می نامد، چون آن گوشه و کنارها و ریزه کاری های سرنوشت روحی و درونی "انسان"، در کلی ترین معنای تاریخی اش (لااقل آن چه که تا کنون بوده) مطرح شده، که شخص متحیر می ماند، این همه از کدام سرچشمه ی راز گونه فیض یافته است و چه سان ممکن است؟!

شاعران می دانند که تا یک "تجربه حیاتی" در میان نباشد، تا عاطفه ی انفجاری آن تجربه در روان شاعر آتش فشانی نکند و تا این عاطفه در واژه ها و ترکیب ها چنگ نیافکند و کالبد شایسته ی خود را نیابد، شعر زاده نمی شود.

در دیوان حافظ تنوع تجربه ی حیاتی که در مناسب ترین کالبدها بروز می کند، به اندازه ای است که انسان در سن پیری در آن ناگهان مطالبی کشف می کند که در سنین جوانی برایش به کلی نامشهود بوده است. یعنی حافظ یک طیف بسیار وسیع از آزمون های حیاتی و روحی را از سر گذرانده و دارای "روان گذشت"(Erlebniss) های سخت گوناگون بوده و آن ها را به شکل هنری تعمیم داده و نوعی کارنامه ی انسان ساخته که هر کس در آن زبان حال خود را می یابد و چهره ی خویش را منعکس می بیند.

در میان شاعران نام آور ما کسانی مانند رودکی سمرقندی، فرخی سیستانی، ناصر خسرو علوی قبادیانی، فردوسی توسی، خیام نیشابوری، سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، نظامی گنجوی، مولوی بلخی، خاقانی شروانی، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی، صائب تبریزی و چند نام دیگر (که آن را به سلیقه ی خوانندگان وامی گذاریم) هر یک از جهتی از اعاظم سخن گویان ما هستند و در سفینه ی شعر جهان نام شان قابل ذکر است.

خود این نگارنده به پنج تن از شاعران بزرگ ایران یعنی ناصر خسرو علوی قبادیانی، خیام نیشابوری، مولوی بلخی، سعدی شیرازی و حافظ شیرازی، هر یک به جهتی علاقه و ارادت دارم.

مقایسه ی یین شاعران و از آن جمله این شاعران به نظرم کار سودمندی نمی آمد، زیرا "هر گلی بویی دارد" و جهان چون چشم و خال و خط و ابروست - که هر چیزی به جای خویش نیکوست ـ.
تا دیری به نظرم می رسید که اگر بخواهیم از میان این پنج تن، یکی را بالاتر بدانیم، آن مولانا جلال الدین مولوی است. در این اواخر این خلجان در ذهن من پدید شد که علیرغم عظمت تام فکری و هنری مولوی و تقدم زمانی او بر حافظ (که ناچار یکی از منابع فیض حافظ بوده) چند گونگی فکری و روحی حافظ بیش تر است. در این مسئله ی "سلیقه ای" بحثی با کسی ندارم و این که مثلن شادروان محمد قزوینی نیز درباره ی حافظ همین نظر را داشته است، نیز حتمن دلیلی به سود من نیست و هر دو می توانیم، هر یک به سببی، داوری نادرست کرده باشیم.

وقتی بین پنج شاعر مورد علاقه خود، که افراد سخت گوناگونی هستند، مقایسه ای دقیق می کنم، علت این ترجیح، به نظر خودم، برایم روشن تر می شود:

١- ناصر خسرو علوی قبادیانی یک اسماعیلی معتقد و متعصب، یک علوی مغرور و با عزت نفس، یک شاعر فلسفی مزاج و اندرزگو است. سخنش سرشار از تخیل شاعرانه و فصاحت لفظی است مردی است پارسا خو، مقاوم، سازش ناپذیر که احساس و اندیشه ی خود را با خشم و اعتلاء و اطمینان بیان می کند.

۲- خیام یک منجم و ریاضی دان دیوانی و درباری ِ اشراف منش است. در معتقدات مذهبی متداول زمان دچار تردید است. دلهره ی مرگ و سپنجی بودن زندگی او را سخت رنج می دهد. پرستنده ی زیبایی های انسانی و طبیعی است. به عیش و خوشباشی پابند است. در رباعیات قصار گونه ی فلسفی خود، همه ی این عناصر ِ شخصیت خود را بازتاب داده است و الگوهای "کلاسیک" این طرز فکر را (که ضمنن برای بسیاری از انسان ها نمونه وار است) عرضه داشته و لذا برای جهانیان فهما و پذیرا است.

٣- اما مولوی محدثّی از خاندان اشرافیت مذهبی است که با شیفتگی و اعتقاد روز افزون به اندیشه ی وحدت وجود عرفانی فلوطین و ابن عربی روی آورده و آتش او را شمس الدین ملکداد تبریزی شعله خیز ساخته است. مردی است پارسا و نازنین و فروتن. متفکری است بسیار خلّّاق و سخت باریک اندیش و موشکاف، تمثیل گری است بی نظیر و در اتیان مثال منطبق و "لاصق" یا چسبنده به موردِ مثال، در جهان نظیر ندارد. شاعری است پر سخن و "مُقوّه" با قدرت تخیل و شور شاعرانه، نیرومند و گاه بی همتا و بی شک از اعاظم شاعران و متفکران عرفانی جهان است.

۴- اما سعدی واعظی است صنفی از خاندان روحانیت با دمی عرفانی که در ایام او همه بدان خوگر بوده اند. استاد شیرین سخن اخلاقیات زندگی انسانی قرون وسطایی است و در بیان لطیف احساسات غنایی (عشق) و گاه وصف زیبایی های طبیعی به حدّ نبوغ می رسد.

یگانه بودن حافظ در آن است که در چارچوب فلسفی یا مذهبی یا مسلکی خاصی نمی گنجد، در عین آن که تمام عطریات را در گلبرگ های خود گردآورده است: سرکشی و غرور اخلاقی ناصر خسرو، شکاکیت و خوشباشی و اشرافیت خیامی، خلاقیت فکری مولوی و شیفتگی مولوی وارش به وحدت وجود، روح غنایی سعدی، فروتنی و نازنینی، اندوه و امید انسانی، جستجوی عالم نو و آدم نو، (گاه از راه طغیان خونین تمیوری و گاه از راه شورش درویشان)! در عین حال، چشم باز بودن و زیرکی رندانه اش، همه و همه، او را به تبلور اسرار آمیز روانی آدمیزاد، به فالگوی سرنوشت انسانی بدل ساخته است.

بسیاری چیزها در دیگران است که در حافظ نیست ولی در غزلیات حافظ عصاره و معجون خاصی در کالبد تعمیم هنری تدارک شده که بدان شکل در نزد هیچ کس نیست.

حافظ به دلایل تاریخی (که نگارنده ضمن بررسی تفصیلی چاپ نشده ای درباره رابطه ی وی با شاه شجاع بیان داشته) مجبور بوده است خون بخورد و خاموش بنشیند و راز پوشی کند. ولی در عین حال قادر نبوده است اندیشه ها و احساساتی را که دیگ سینه اش از آن جوش می زد، نگوید.

لذا نوعی ابهام مطبوع در کلامش پیدا شده که شکل عامیانه اش را در نزد فال گیرها می یابیم: "کسی خاطره خواه تو است. دشمنی داری که از او بر حذر باش! رازت را با کسی در میان نگذار! خبر خوشی به تو می رسد. آسیبی به تو وارد می کنند و امید است که به خیر بگذرد و غیره" . این جملات مبهم و عام، ناچار با سرنوشت هر کس (به کمک خیالات و تصورات خود او) انطباق می یابد.

حافظ قصد فال گویی نداشته ولی وضع حیاتی اش او را در این موقعیت قرار داده است. سخن او نجوای زیبای یک انسان اندیشنده و هنرمند است درباره سرنوشتی پر فراز و نشیب که در آن همه ی رنج های آدمی، اجتماعی، خانوادگی و خصوصی منعکس است: عزیزانی که می میرند، شاهانی که گاه لطف و بیش تر ستم می کنند. دوران های سخت و خونینی که در می رسد، دوستانی که بی وفایی می کنند، حسودانی که ضربت می زنند، بی چیزی، وام، درس خواندن، درس دادن، شعر سرودن، شورهای مذهبی، عشق، ترس، بیماری، دلهره ی مرگ، لذت از ساعات خوش زندگی، پرستش جلوه های طبیعی و غیره و غیره.

همه ی این امواج در روح حافظ انگیزه ی زایش ِ "بیت الغزل های معرفت" سرشار از ابهام و هنر شده و دیوانش را فال نامه و خود او را که سخن گوی سرنوشت خود است، سخن گوی سرنوشت انسان و لسان الغیب ساخته است.

حافظ چون این بودن ِ خود و شعر خود را نخواسته و نساخته است. شخصیت یکتا و تکرار نشدنی ِ هر انسان، نتیجه ی درآمیزی تاریخ جهان و جامعه، با زیست نامه ی خاص آن انسان است. حافظ در تار و پود جبرهای طبیعی و اجتماعی ِ دوران خود چون این بار آمده است.

"در پس آینه طوطی صفتم داشته اند هر چه استاد ازل گفت: بگو! می گویم."

و این شمع، چکان چکان هفتاد سال، بلکه بیش تر، در زیر رواق زبرجدین ِ این سرای شگرفِ جهان، سوخت تا دل های ما را با تسلّی و امید روشن کند.

*********************************


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: در جست و جوی سر ّ حافظ,